نویسنده: شهزاد
بر اساس لغت نامهِ فرهنگ معین، بُنیادگرایی از بن و بیخ
گرفته شده است که به معنای اساس، ریشه، پایه و اصل استعمال میشود. در اصطلاح میتوان گفت: بُنیادگرایی
عبارت از پایبند بودن به اصول و اساس یک فکر است که میتواند این فکر یک عقیده دینی
باشد یا یک نوع تفکر غیردینی؛ اما امروز به کسانی بُنیادگرا میگویند که پایبند به اصول دینی
هستند.
در حقیقت تمام انسانها براساس و اصول یک فکر
پایبند هستند، فردی را ما پیدا کرده نمیتوانیم که یک فکر را قبول داشته باشد؛ ولی
به اصول و اساس آن فکر پایبند نباشد؛ به طور مثال: اصل و اساس عقیدۀ اسلامی را
وجود خالقی در ماورایی هستی و دخالت وی در زندگی بشر به وسیلۀ کلاماش(قرآن عظیم الشأن) و ایمان
به تمام کتُب، پیامبران و ملایکه وی و نیز ایمان به قضاء و قدر، خیر و شر و روز
حساب میباشد؛
حالا مسلمانیکه
به این اصول عقیدۀ اسلامی پایبند نباشد، نمیتوانیم به آن مسلمان بگوییم.
به همان ترتیب، اصل و اساس ایدیولوژی لیبرالیزم راکه یک تفکر غیر دینی است، باور ضمنی بر وجود خالق، نفی
دخالت خالق در زندگی بشر، منفعت در امور اقتصادی، آزادی مطلق انسان وغیره شکل میدهد؛ اما هیچ انسان لیبرالی
را پیداکرده نمیتوانید
که پایبند بر این اصول لیبرالیزم نباشد. همچنین اساس قاعدۀ فکری ایدیولوژی کمونیزم را
مادیت، تکامل تدریجی و نفی ایده خلقت الهی بشر شکل میدهد و هیچ انسان کمونیستی
را هم پیداکرده نمیتوانید
که پایبند بر این اصول نباشد.
مدنیت در لغت به معنای نو شدن، جدید شدن، تحول در
اقتصاد، صنعت و تکنالوژی است که عام بوده مختص به فرهنگ خاصی نمیباشد، برخلاف مدرنیته که
به عناصر درونی، فکری و فلسفی یک فرهنگ خاصی تمرکز دارد. مدنیت به ابعاد بیرونی
فرهنگ که جزء تمدن بشری میشود
تمرکز دارد و تمام انسانها
به اصول هر فکر یا فرهنگی که پایبند باشند، میتوانند از مدنیت در جهت پیشرفت
جامعه خویش استفاده کنند.
امروزه عدۀ متعصب از بُنیادگرایی تعبییر سنتگرای، نرمش ناپذیری جزماندیشی و تکصدایی را داشته، آن را
مخالف مدرنیزم می دانند و با تقلید کورکورانهای که از غربیها دارند، فکر میکنند که با سازش کردن، میانۀ
حق و باطل را گرفتن، آزادی از نوع برهنگی و در کل زیر پا کردن اصول و اساس عقیدۀ
خویش، میتوان
جامعه خویش را به سوی مدرنیزم سوق داد.
در حالیکه
اگر ما پیشرفتهای
تمدنی غرب را مورد بررسی قرار دهیم، آن پیشرفتها حاصل زیر پا کردن اصول
و اساس ایدیولوژیشان
نیست، بلکه حاصل نظامی است که از عقیده و باورهایشان سرچشمه گرفته و تمام
اصول و اساس ایدیولوژیشان
را که بر آن باور مند هستند، در زندگیشان
به صورت عملی تطبیق میکنند.
حال آن که مسلمانان
با عقیدهی اسلامی در فضای دموکراتیک زندگی میکنند-که اساس اسلام و دموکراسی به
کلی از هم متفاوت است- در عقیده به اساس و اصول اسلام باورمند هستند؛ ولی در
عمل اساس و اصول لیبرالیزم را بالای خویش
تطبیق می کنند. مشکل بزرگیکه مسلمانان را از قافلۀ تمدن به عقب کشانده تطبیق نظامی
است که با عقیدۀشان تطابق ندارد؛ چون در جامعهای که نظامشان از یک ایدیولوژی و عقیدۀشان از ایدیولوژی دیگر
باشد، توانایی تنظیم زندگی را نداشته و منتج به پریشانی فکری شده و مانع پیشرفت
تمدنی در آن جامعه میشود.
بناً برای پیوستن به قافلۀ تمدن یا همان پیشرفت ؛ باید نظام
زندگی ما مطابق با عقیدۀ ما باشد تا به آنچه باورمند هستیم، در
زندگی ما تطبیق کند؛ یعنی با روی کار آوردن دولت اسلامی میتوان به آنچه که باورمند هستیم، در زندگی خود تطبیق کنیم، که این حالت
منتج به بیداری فکری شده و جامعه را در عرصۀ ترقی و پیشرفت تمدنی سوق خواهد داد.
قرون وسطی یا هزار سال سیاه تمدن غرب، که دوران طلایی
مسلمانان به شمار میرود، مصادیق زیادی از پیشرفت مسلمانان در آن وجود دارد که
همه در نتیجۀ تطابق داشتن نظام و عقیدۀ مسلمانان بوده است.بنابر این، میتوان با پایبند بودن به اصول و اساس اسلام و تطبیق آنها در زندگی خویش، جامعه اسلامی را به سوی تمدن یا پیشرفت
تمدنی سوق داد.