احمدصدیق احمدی
به سخنِ
معروف؛ اگر تصمیمگیری دولتها بجای سیاستمداران به دست نظامیان قرار گیرد،
جغرافیا، مردم و ارزشهای آن دیگرگون خواهند شد. زیرا نظامیان همواره قضایا را از
دیدگاه جنگ و نظامیگیر مینگرند؛ در حالیکه در چنین شرایط، سیاستمدار با
دیپلوماسی میتواند بسیاری از چالشهای پیچیدهای را که هزینۀ مالی و جانی زیادی
را در پی دارد، به سادگی برطرف سازد. نمونۀ آن را میتوان در دیپلوماسی امریکا با
نظام کمونیستی چین در اوج جنگ سرد به خوبی مشاهده نمود.
علاوه
بر آن، شواهد تاریخی نشان میدهد که همواره جنگ آوران و نظامیان تحت فرمان شاهان و
فرمانروایان قرار داشتهاند. امپراتوریهای روم و فارس و نیز تاریخ هزار و چهارصد
سالۀ اسلام گواه این واقعیت است. در اروپا قبل از رنسانس جنگجویان به عنوان مدافعان
شاه و فرمانروایان شان عمل میکردند. در رقابتهای خونبارِ که قبل از جنگ جهانی
اول در اروپا بوجود آمد، اروپائیان بیشتر به فکرِ ساز و برگ نظامی شدند، از این
دوره به بعد است که اردو بیشتر مورد توجه قرار میگیرد.
کشورهای
اروپایی برای بار نخست اردوهای منظم و تسلیحات نظامی را در ساختار نظامی
توسعه داده و هزینۀ ویژهای را روی این دستگاه سرمایهگذاری میکنند. در سال 1944م،
هتلر زمانیکه لندن پایتخت انگلستان را با پرتابِ بمافگنهای مخرب محاصره نمود،
جرمنها برای نخستینبار در صددِ ساختن موشکهای مافوق صوت گردیدند که در ظرف شش
دقیقه دورادورِ اروپا را بپیماید. با این رقابتهای خونین گسترش نظامیگری در عرصۀ
کشتیهای جنگی-زیردریایی، هواپیما، بمافگنها، نیروگاههای هستهیی و تکنالوژی
نظامی رونقِ زیاد پیدا کرد که انرژی هستهیی، مخابره، بیسیم و انترنت از ثمرات
ضمنی آن به شمار میروند، که جهان کنونی را یکسره ماشینی ساختهاست. اینها را میتوان نتایج کاوش نظامیگری غرب در رقابت با
کشورگشایی برشمرد، نه محضِ تمدن و پیشرفت.
باوجود
این همه پیشرفتِ نظامیگری، گسترش تکنالوژی و سیستمهای پیچیده که قدرتهای غربی
سایر ملتها را مدیون احسان خود میدانند، سلاحهای کیمیاوی و اتمی، کره خاکی ما
را دهها بار میتواند نابود سازد؛ آنچه که بشریت باربار از این بابت تهدید و قتل
عام شدهاند.
با آنکه
گسترش نظامیگری در میان قدرتهای بزرگ؛ مانند: امریکا، روسیه، انگلستان، فرانسه،
آلمان و چین از اهمیت زیادی برخوردار است، با آنهم تصمیمگیریهای کلان دولتها
در اختیارِ دستگاه سیاسی قرار دارد. در کشورهای عقب نگهداشته شده به ویژه سرزمینهای
اسلامی وضعیت طوری دیگریست؛ در این کشورها بنابر دستدرازیهای قدرتهای غربی، در
برخی از آنها هرچند سیاستمداران همه کاره اند، در بسیاری از آنها قدرت در نزد
اردو و نظامیان قرار دارد. به جز از عربستان سعودی، حتا قدرتمندترین کشورهای
اسلامی؛ مانند: ترکیه، مصر، پاکستان، سوریه و در گذشته نیز در عراق و لبییا قدرت
اصلی در دست اردو و نظامیان قرار دارد.
پس از
پایان جنگ جهانی دوم زمانیکه زیر عنوان استقلال و آزادی، مرز میان سرزمینهای
اسلامی ترسیم میگردد، بسیاری از کشورهای کنونی جهان اسلام در آن زمان متولد میشوند؛
غرب و در رأس امریکا برای هر یکی از سرزمینهای فوق تشکیلات نظامی و اردوسازی مینماید.
چنانکه برای بارِ نخست پس از فروپاشی خلافت عثمانی در ترکیه، مصطفی کمال اتاترک
به عنوان جنرال نظامی با حمایت انگلیسها نبضِ قدرت را متمرکز به اردو میسازد؛ از
آن زمان تا کودتای نافرجام نظامی ترکیه در سال 2016 نظامیان از قدرت و نفوذ فوق العادهای
برخوردار بودند.
در
سوریه خاندان جنرال حافظ اسد به حمایت کشورهای فرانسه، امریکا و در حال حاضر روسیه
تاکنون در قدرت تکیه زدهاست. در عراق صدام حسین تا آخرین زمان حیاتش از نفوذ
انگلستان برخوردار بود، هرچند انگلیسها در سال 2003 برخلاف تضاد منافع با
امریکاییها یکجا نابودش کردند، ولی نمیتوان نفوذ نظامیان در عراق و نیز حمایت
انگلیسها از صدام را چشم پوشی کرد. لیبیا در زمان معمر قذافی یکی از جنرالان
نظامی، که ظاهراً با حمایت اتحاد شوروی ولی در واقع از حمایت غرب برخوردار بود، قدرت
را بدست داشت.
در مصر
با کودتای نظامی جنرال نجیب و جمال ناصر در سال 1952م، "ملک فاروق"
آخرین دودمان محمد علی پاشا برای همیش از قدرت کنار زده میشود. در آن کشور تاکنون
نظامیان با حمایت مستقیم ایالات متحده امریکا از قدرت و نفوذ زیادی برخوردار اند.
در همسایگی ما پاکستان، اردو(ارتش) از قدرتِ فوق العادهای برخوردار است. باوجود
نقش و اهمیت دستگاه سیاسی در تصمیمگیریهای کلان سیاسی، آنچه که رسم قدرتهای
بزرگ جهان است؛ چرا در کشورهای مسلمان تصمیمگیریها در دستِ نظامیان و اردو قرار
دارد؟
امریکا
پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم، کشورهایی که جزء مستعمره انگلیس و فرانسه بودند را
از طریق نفوذ در اردو مورد حمایت نظامی و سیاسی خود قرار داد. این سیاست همچنان به
بهانۀ کمکهای نظامی ادامه دارد؛ آنچه که در مصر، ترکیه، پاکستان و... اینک در
افغانستان روی دست گرفته شدهاست.
دکترین
سیاسی-نظامی امریکا پی بردهاند کشورهایی که در آنها نقش اقوام، قبایل و
جزایر قدرتها همواره دولت مرکزی را به چالش کشیدهاند با مرکزی سازی قدرت به ویژه
در دستِ نظامیان و اردو میتوان به آسانی مهار شان کرد. در چنین وضعیت نظامیان
هرگونه حاکمیتِ بدون میل شان را با توپ و تانگ سرنگون خواهند ساخت. این سیاست
بارها در مصر، ترکیه، پاکستان، عراق، سوریه و سایر سرزمینهای اسلامی اتفاق افتادهاست.
در
افغانستان اما ایالات متحده امریکا از زمان حضورش تاکنون با گذشت بیشتر از یکونیم
دهه هیچ توجه بر تقویت اردوی ملی نداشتهاست. سیگار یا بازرس ویژۀ امریکا برای
بازسازی افغانستان در گزارشِ اخیرش چنین نوشتهاست: «تا ماه اپریل سال 2017م، قوای
هوایی افغانستان به رغم پول و آموزش از سوی ایالات متحده، در مجموع 46 هلیکوپتر Mi-17 دارد که 18 بال
آن به علت نیاز به تعمیرات اساسی غیر قابل پرواز اند.»1
بر اساس
گزارش سیگار، اگر از مجموع 46 فروند هلیکوپتر Mi-17 روسی قوای
هوایی افغان، 8 فروند آن قابل استفاده نیست. افغانستان باوجود حضور 17 سالۀ غرب، دارای
28 فروند هلیکوپتر Mi-17 میباشد که اردوی عقب ماندهترین کشور جهان از چنین
یک قوت ناتوان هوایی برخوردار نیست.
امریکاییها
پس از حضورشان در افغانستان سنجیده منتظر ماندند تا اینکه دولتی روی کاری آید که با
امضای پیمان نظامی از حضور قانونی نیروهایشان اطمینان حاصل کنند، همان بود که با انتخابات
پر از تقلب دولتی را روی کار آوردند که منفورِ مردم و جهان میباشد؛ تا این زمان
هیچگاه بر تقویت اردو و قوتهای هوایی افغانستان توجه صورت نگرفت.
همچنین
روزنامۀ امریکایی Foreign
Policy مینویسد:
«طرح اخیر وزارت خارجۀ امریکا برای قوای هوایی نوپای افغانستان، خواستار رشد ناوگان
کنونی این قوا از 124 بال هواپیما به 259 بال و افزایش تعداد پرسونل آن از 8 هزار
نفر به 12 هزار نفر است.»2 اگر این برنامه تطبیق شود هواپیماهای امریکایی که اکثر آنها UH-60 بلکهاک
هستند، جایگزین هواپیماهای روسی خواهند شد.
برعلاوه،
درین اواخر اشرف غنی رئیس جمهور، حکم بازنشستگی 164 جنرال اردو را امضاء نمود. وی
این طرح را به منظور اصلاح امور نظامی و نیز جوان سازی اردو و پولیس ملی افغانستان
اعلام کرد. بر اساس این طرح نزدیک بر هفتاد درصد از جنرالان باز نشسته خواهند شد.
طرح
عوض نمودن هوپیماهای امریکایی بجای هواپیماهای روسی و نیز بازنشسته ساختن جنرالانِ
با تجربه میتواند برنامهای باشد برای تغییر تجهیزات روسی به تجهیزات امریکایی و
نیز تغییر نسل جوان و آموزش دیدۀ امریکا برای آیندۀ سیاسی افغانستان، آنچه که قبلاً
در کشورهای ترکیه، مصر و پاکستان ساختارِ جهنم نظامیگری و پولیسی را ساختهاست.
این در واقع تداوم همان سیاستی است که زلمی خلیل زاد با کمرنگ ساختن نقش اقوام و
حذفِ رهبران مجاهدین، در کتاباش از آن یاد کردهاست.
امریکا
تجربۀ کافی در این زمینه دارد، از نمونههای آن میتوان به پاکستان در همسایگی
افغانستان اشاره نمود که باوجود داشتن سلاح هستهیی و قرار گرفتن آن در ردۀ هشتمین
قدرت جهان، تاکنون وابسته به کمکهای نظامی و اقتصادی امریکاست.
منبع:
1-http://etilaatroz.com/56275/
2-همان منبع