"من در ظرف چند ساعت مرزهای اردن را ترسیم و کشور کنونی اردن را بوجود آوردم." این بخشی از گفته های مشهوری چرچل نخست وزیر اسبق انگلیس می باشد که زمانی مسئول مستعمرات انگلستان در شرق میانه بود، و آن را در یاد داشت های خود نوشته است.
اگر این گفته و عملکرد وی را باعمل کرد «دیورند» مسئول امور خارجی انگلیس در «هند بریتانوی» مقایسه نمائیم به وضوح می توان گفت که وی در ظرف چندین روز به اصطلاح کشور کنونی افغانستان و پاکستان را در سال 1893م ترسیم نمود!
پس از جنگ جهانی اول به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم(1945م) بود که آهسته آهسته مفکوره ای «استقلال» خواهی شکل می گیرد، البته قبل از آن در اواخر قرن نوزدهم میلادی آنچه را که امروزه ما به عنوان «استقلال» می شناسیم مطرح بحث نبود، بلکه قبل از آن اصطلاح «کشورهای تحت الحمایه و یا قیمومت(Protectorate)» بر سرزمین های که استعمارگران بر آن ها تسلط داشتند، بکار می بردند و این یگانه اصطلاحی بود که بر ملت ها تلقین می گردید تا این که بعدها رفته رفته مفکوره استقلال خواهی شکل گرفت.
در این زمان بود که بسیاری از ملت ها و حتی اکثر سرزمین ها به ویژه سرزمین های شرق دور-شبه قاره هند و سرزمین های کنونی جنوب آسیا- و نیز بسیاری از بخش های قاره افریقا، زیر سلطه استعمار قرار داشتند. دلیل عمده این که چرا در ابتدا اصطلاح کشورهای تحت الحمایه بر سرزمین های تحت تسلط استعمارگران بکار می رفت، می توان از مقابله ای کمونیزم که جدیداً علیه نظام سرمایه داری زیر عنوان، رهائی از قبضه امپریالیزم جهان خوار برخواسته بود، یاد کرد. جالب این که در آن زمان استعمارگران مستعمرات خود را زیرا عنوان کشورهای تحت الحمایه از طریق جامعه ملل-نهادی که بعدها به سازمان ملل تغییر نام کرد- نیز مشروعیت می بخشیدند!
مفکوره استقلال خواهی چه زمانی به وجود آمد؟ ایالات متحده امریکا پس جنگ جهانی دوم عملاً وارد مراودات سیاسی، نظامی و اقتصادی در جهان گردید. این کشور پس از آن که به عنوان قدرتی برتر به ویژه در میان کشورهای قدرت مند اروپایی ظهور نمود، متوجه شد که بسیاری از سرزمین های شرق میانه، شرق دور و نیز بخش های اعظم از قاره افریقا را کشورهای استعمارگر اروپایی در میان خود تقسیم نموده اند. از اینجا بود که سیاسیون امریکا مفکوره ای استقلال خواهی را ظاهراً به هدف آزاد سازی ملت ها و در اصل به منظور بیرون راندن استعمار اروپایی و نیز تسلط بر این مستعمرات مطرح نمودند؛ به همین دلیل بود که برای بار نخست کشمکش ها میان استعمار نوین(امریکا) و استعمار قدیم(اروپا) بر سرِ این مستعمرات آغاز می گردد. چنان که شدیدترین این رقابت ها را می توان بر سرِ سرزمین های عربی شرق میانه که بر اساس معاهده ای «سایکس- پیکو»(1916م) میان انگلستان و فرانسه تقسیم شده بود، مشاهده کرد.
زمانی که انگلستان بعد اشغال سرزمین فلسطین دولت یهود(اسرائیل) را بوجود آورد از جانب اعراب مورد هجوم نظامی قرار گرفت که منجر به چندین جنگ میان اعراب و دولت یهود گردید، تا این که در سال 1964م، نظر انگلیس ها در پیوند با هضم دولت یهود از جانب مسلمانان به ویژه اعراب منتفی دانسته شد. بنابرین انگلیس ها به جای دولت مستقل یهود در منطقه آغاز به تشکیل دولتی به ساختار دولت لبنان که در آن برای مسلمانان سنی، شیعه و نیز عیسویان سهم داده شود، نمودند. بدین اساس تجربه ای برپایی دولت یهود در فلسطین را به عنوان تجربه ای ناکام قلمداد کردند، و برگشت به احیای کتاب سفید را نمودند؛ مفکوره ای که سیاسیون انگلیس آن را در سال 1939م به هدف تشکیل دولت یهود برنامه ریزی کرده بودند.
انگلیس ها برای رسیدن به این مقصد گفتگوهای زیادی را با رهبران یهود انجام دادند تا این که آن ها را به گردن نهادن به این برنامه قانع ساختند، زیرا این انگلیس ها بودند که قبل از این دولت یهود را در سرزمین فلسطین بوجود آوردند. بعد از آن حبیب بورقیبه رئیس جمهور تونس را مؤظف ساختند تا نظر حاکمان سرزمین های عربی؛ مانند: سعودی، مصر، لبنان، اردن، کویت و نیز برخی از شخصیت های فلسطینی را به این برنامه جلب نماید.
اما امریکا به صورت غیر مستقیم توسط جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر این برنامه را خنثی نمود. چنان که جمال ناصر به عنوان رهبر ملی گرائی مصر و نیز مدافع جهان عرب خود را مطرح می نمود، به همین علت برای دفاع از سرزمین های عربی جنگی گسترده ای را علیه دولت تازه تأسیس یهود به راه انداخت که سرانجام منجر به شکست وی گردید، تا این که انور سادات معاون وی پس از مرگ ناصر، رئیس جمهور مصر گردید؛ اما انور سادات از جمله نخستین رهبرانی اعراب بود که موجودیت دولت یهود را در حضور داشت جیمی کارتر رئیس جمهور اسبق امریکا و با امضای پیمان کمپ دیود(1978م) به رسمیت شناخت، و همین عمل وی سبب شد که چندی بعد ترور شود.
بنابرین کشمکش ها بر سر مستعمرات در شرق میانه و نیز بر سر تعیین سرنوشت دولت یهود، میان هر دو استعمار آغاز می گردد تا این که بر نفوذ و تسلط امریکا در منطقه می انجامد که تاکنون این تسلط ادامه دارد.
ایالات متحده امریکا این کشمکش ها را تنها در شرق میانه خاتمه نمی بخشید، بلکه خود را به سرزمین های دورتر(شرق دور) نزدیک می سازد، چنان که در سرزمین اندونیزیا که بخشی از جزایر «مالایا» به حساب می رفت، مسلمانان را بر قیام علیه استعمار هالند که از چندین قرن به این سو درین جزایر حضور داشت، تحریک نمود. از این که امریکا در سازمان ملل تسلط بیشتر پیدا کرده بود، سرانجام بعد از تنش های زیادی مردم اندونیزیا علیه استعمار هالند، قضیه به سازمان ملل راجع ساخته می شود، و سازمان ملل عملاً سرزمین اندونیزیا را به راه و رسم امریکایی، استقلال می بخشد. بدین ترتیب یک سره گلیم استعمار هالند از اندونیزیا برچیده می شود و استعمار نوین(امریکا) در این سرزمین به شکل و لباس جدیدی حضور پیدا می کند.
اما در شمال این جزایر، هندوستان زمانی که مشاهده نمود استعمار هالند از منطقه بیرون رانده شده برای اخراج استعمار پرتغال البته به کمک امریکا جرأت بیشتر پیدا کرد تا منطقه جنوب غربی «گوا» را از آن تسلیم شود. همچنان در سرزمین بزرگ هند-چینی که شامل کشورهای: ویتنام، لاووس و کمبودیا می گردد، استعمار فرانسه بنابر فشار امریکا و چین، از این مناطق بیرون رانده می شود.
استعمارگران اروپایی علاوه بر شرق میانه و نیز شرق دور از سرزمین های شمال افریقا؛ مانند: مراکش(المغرب) البته به تحریک مفکوره استقلال خواهی امریکایی، بیرون رانده می شوند، اما این بار به شدیدترین شیوه استقلال خواهان را پاسخ می دهند. چنان که نیروهای نظامی فرانسه در جریان مبارزات مردم مراکش علیه استعمار فرانسه آن ها را دستگیر نموده و سر آن ها را از تن شان جدا می کنند؛ آنچه که تا آن زمان نظیرش دیده نشده بود. آن ها بعد از جدا ساختن سرهای اسرا به رسم عبرت از آن ها عکس برداری می نمایند! این عمل وحشیانه ای نیروهای فرانسوی در جریان «قیام ریف» در سال 1922م در مراکش صورت می گیرد.
خلاصه تنها مفکوره های «کشورهای تحت الحمایت» و نیز «استقلال خواهی» نبودند که استعمارگران قبل و بعد از جنگ های جهانی اول و دوم آن ها را به اهدافی خاصی بوجود آورده باشند، بلکه آن ها مفکوره ای دیگری را نیز زیر عنوان «کشورهای غیر منسلک و یا بی طرف» طرح کرده بودند. هرچند مفکوره کشورهای بی طرف به هدف خنثی سازی ترویج مفکوره «استقلال خواهی» از سوی وزیر خارجه انگلستان طرح و برای جواهر لعل نهرو تقدیم شده بود، اما در فضای سیاسی جهان این مفکوره ظاهراً از جانب رهبران کشورهای یوگوسلاویا، هندوستان، اندونیزیا و مصر طرح ریزی شده، خوانده می شود.
به هر صورت، سرانجام رهبران کشورهای عضو بی طرف در سال 1955م عملاً اجلاس خود را در شهر باندونگ کشور اندونیزیا برگذار می نمایند، و هر یکی از قدرت های روسیه(اتحاد جماهیر شوروی سابق)، چین، امریکا و انگلستان تلاش کردند تا از تصامیم این کشورها بهره برداری کنند، ولی اجلاس به نتائجی دست یافت که اتحاد شوروی، چین و امریکا از آن راضی بودند؛ زیرا این اجلاس به فیصله های دست یافته بود که کشورها را بسوی مفکوره «استقلال خواهی» دعوت می نمود. آنچه که خلاف میل استعمار انگلیس واقع شد. چنان که از نتائج این مفکوره در آن زمان می توان به آغاز رخنه نمودن مفکوره استقلال خواهی در قاره افریقا یاد نمود، زیرا بعد از آن بود که گلیم استعمار قدیم از افریقا برداشته و نیز گلیم تازه بافته ای استعمار نوین امریکا، هموار می شود.
امریکا بعد از رخنه کردن مفکوره استقلال خواهی در قاره افریقا، تلاش های زیادی را به خرچ داد تا مزدورانی را پیدا نماید که بیشتر این مفکوره را در قاره افریقا دامن زنند. به همین دلیل بعد از گذشت مدت کوتاهی به چندین مستعمره ای انگلستان؛ مانند: نایجریه، اوگاندا، تانزانیا، زمبابی و... استقلال داده شد. علاوه بر آن، فرانسه نیز با پیروی از نقش قدم انگلستان، اجباراً به مستعمرات اش؛ مانند: مراکش، تونس، الجزائر، سنیگال و... یکی پی دیگری استقلال بخشید، و این روند تاکنون نیز ادامه دارد.
چنان که در سال 2011م سرزمین سودان با توافق امریکا و انگلستان عملاً از پیکر بزرگ مسلمانان جدا ساخته شد و آن را به سودان و سودان جنوبی میان مسلمانان و عیسویان تقسیم کردند. البته این بدین معنی نیست که بعد از حضور استعمار نوین یک سره استعمار قدیم از این مستعمرات بیرون شده باشد، بلکه آن ها برای جلوگیری از جنگ ها طولانی میان مزدوران شان، بارها به توافقاتی به هدفی تقسیم منافع، دست یازیده اند.
بدین گونه نزاع میان استعمارگران در افریقا، از دهه ی شصت قرن گذشته(قرن بیستم) شدت گرفت که منجر به جنگ های خونینی در این قاره گردید. چنان چه از دهه ی شصت قرن گذشته تاکنون بیشتر از 30 جنگ در بیشتر از 20 کشور افریقایی به وقوع پیوسته است، که در این جنگ ها به تعداد صدها هزار انسان به قتل رسیده اند!
همچنان در این اواخر جنگ های مذهبی که میان مسلمانان و عیسویان در افریقای مرکزی راه اندازی شده بود، منجر به کشتار بی رحمانه ای مسلمانان گردید، تا جائی که حتی اعضای بدن آن ها را در محضر عام می بریدند که تاکنون بشر نظیر آن ندیده است، و این اعمال وحشیانه در نزد چشمان سازمان ملل، شورای امنیت و سایر قدرت های که ظاهراً برای ملت ها خواهان «استقلال» و «آزادی» هستند، صورت می گیرد؛ قدرت ها و نهادهایی که خود عامل چنین جنایاتی در جهان هستند.
با توجه به آنچه که گفته شد، در ابتدا مفکوره «کشورهای تحت الحمایه» توسط انگلیس ها به هدف جلوگیری از تبلیغات سوء کمونیستان برای رهائی از استعمار مطرح گردیده بود، و پس از آن مفکوره ای «استقلال خواهی» بعد از جنگ جهانی دوم از جانب امریکا به هدف تسلط بر مستعمرات اروپائیان طرح شد. بنابرین، مفکوره ای استقلال خواهی تا آن زمان در جهان مروج نبود، به استثنای برخی از کشورها؛ مانند: امریکا، زیرا واقعیت استقلال در این کشور متفاوت است نسبت به مفکوره استقلال خواهی که پس از جنگ جهانی دوم مطرح گردیده است. بدین معنی زمانی که امریکا استقلال و یا هم آزادی خود را از استعمار انگلیس کسب نمود، استعمار در بسیاری از بخش های افریقا و نیز شبه قاره هند در حال گسترش بود، و هیچ گاهی مفکوره استقلال خواهی بگونه ای که پس از جنگ جهانی دوم مطرح گردید، مطرح نبود.
از سوی دیگر امریکا بعد از کسب استقلال و نیز بیرون راندن استعمار از سرزمین اش هیچگاه نگذاشت که دیگر قدرت های اروپایی در آن سرزمین به مداخله بپردازند. بناً مفکوره استقلال خواهی برای نخستین بار پس از جنگ جهانی دوم از جانب امریکا مطرح گردید که تاکنون بسیاری از ملت ها به ویژه سرزمین های اسلامی را از هم پاشیده است، در غیر آن صورت با یکجا بودن سرزمین های پهناور مسلمانان و با ایجاد دولت قدرت مندی همچون: «خلافت بر منهج نبوت» می توان از عبور و مروری همه مفسدین جهان جلوگیری به عمل آورد و نیز سرمایه های عظیم این سرزمین ها را برای نیازهای بشری همه ملت ها بگونه ای درست آن بکار بست.
پرسش اساسی اینست که چگونه می توان جلوی این همه بدبختی های لجام گسیخته ای استعمار قدیم و نوین را به یک بارگی گرفت؟
در پاسخ باید گفت که بدون شک قدرت های بزرگ توأم با ملت های کوچک؛ مانند: انگلستان و نیز قدرت های دیگری همچو فرانسه و در حال حاضر امریکا، با ایجاد مفکوره ها و ترویج آن در میان ملت ها توانسته اند که جو و فضای جهانی را به نفع خود رقم زنند؛ اما چاره جوئی و بیرون رفت از این بدبختی ها را نمی توان با تشکیل احزاب و گروه های ظاهراً مخالف اما در پیروی از نظم و قوانین این قدرت ها زیر عنوانی قوانین بین المللی دریافت نمود، بلکه علاج همیشگی و فوری آن را می توان با رد و از بین بردن همه ی این قوانین و مفکوره ها توسط قدرت ایدیولوژیک که از خود جهان بینی ویژه ای را داراست، دریافت کرد.
به دلیل این که راه و روش ملت ها بر آنچه که در جهان تبلیغ می شود به همان جهت در حرکت می باشد. بنابرین با تغییر ذهنیت کنونی جهان می توان تغییرات اساسی را که همانا به نظم در آوردن جهان مبنی بر قوانین الهی هست، رقم زد. در غیر آن آنچه را که اکنون قدرت ها و سازمان های بین المللی در جهان ترتیب داده اند، مفکوره های اند که برای نجات بشر نه، بلکه برای درهم انداختن ملت ها و نیز کسب منفعت کمپنی های محدود سرمایه داری طرح شده است که در همه جهان سخن، رفتا و گفتار مصنوعی را تولید می کنند. اگر چنین نباشد پس چرا مردمان جهان باوجود پیشرفت های چشم گیر بشری که از منابع طبیعی جهان بگونه گسترده ای آن بهره برداری می نمایند، هنوزهم به یک لقمه نان محتاج اند؟
با در نظر داشت این، آنچه که گفته شد هرچند مفکوره ای «کشورهای تحت الحمایه» نابود شده، اما هرگز ما استقلال نمی خواهیم، زیرا استقلال علاوه بر این که دارای مفکوره و مفهوم کشنده ای منفعت جوئی استعماری می باشد، در پهلوی آن همین مفکوره است که با تفرقه و تشنج در میان سایر ملت ها به ویژه امت مسلمان سایه افگنده است. بناً ما خواهان استقلال نه، بلکه خواهان حریت-رهائی کامل- از همه آنچه که اکنون در نظم، قوانین، سیاست و اقتصاد جهانی مروج است، می باشیم.
نویسنده: احمدصدیق «احمدی»